سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرگویی، حکیم را می لغزاند و بردبار را ملول می کند، پس پرگویی مکن که به ستوه آوری و کوتاهی مکن که خوار گردی . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

    شیاطین روزی به حضرت سلیمان (ع)خبرآوردند که دریکی ازجزایرشهری به نام« صیدون» وجود دارد که پادشاهی بسیاروالا مقام وعظیم الشان دارد که هیچ پادشاهی قدرت ندارد که بتواند بجنگ اوبرود.زیرا دریا تمام اطراف آنرا فرا گرفته است.حضرت سلیمان(ع) به باد فرمان داد تا لشکریانش را به آنجا ببرد.حضرت پس ازفرود درآن جزیره بسوی پادشاه حمله کرد واوراکشت ودخترش را به نام«جراده» را به اسارت درآورد.جراده دختری بود که درنهایت حسن وجمال وزیبایی بود.سلیمان(ع)اورا دوست داشت اما جراده با او نمیساخت وپیوسته گریه میکرد.سلیمان (ع) به اوفرمود:ای دختر!کجا میتوانی سلطانی بهتر ازمن بیابی؟دخترگفت:گرچه پادشاهی بهترازتویا همطرا زتو یافت نمیشودامّا مهرواشتیاق پدر برمن غالب شده وآتش هجراودلم راکباب کرده است.اگر میخواهی برای همیشه آتش هجر اودردلم خاموش شود،دستوربده تا شکل وصورت پدرم را بسازندومن به آن نگاه کنم واز این طریق دلم تسلّی وآرامش یابد.

 سلیمان(ع) دستورداد تا صورت وشکل پدرآن دختر را ساختند ولباس پدرش را برمجسّمه پوشاند ند. ازآنجایی که آن دخترنزدپدرش به عبادت وپرستش بتها مشغول بود،در اینجا هم طبق معمول عادت قبلی خود با جمعی از کنیزان به عباد ت مجسّمه پدرپرداخت.تا مدّ ت چهل روزحضرت سلیمان(ع)از این موضوع بی اطّلاع بود تا اینکه آصف وزیر آن حضرت اوراباخبر کرد وگفت:میخواهم که خطبه ای بخوانم که شامل حمد وستایش خدای تعالی وثنای انبیای الهی باشد.سلیمان (ع) پذیرفت.سپس آصف بر منبر رفت وپیامبران را ثنا گفت وتکریم کرد امّا اسمی ازحضرت سلیمان (ع) به میان نیاورد وآن حضرت بخاطر همین ناراحت شد.وقتی که آصف سخنان خود را به اتمام رساند واز منبر پایین آمد.سلیمان (ع) به اوفرمود:چگونه است که همه پیامبران را حمد وثنا گفتی امّا مرا فراموش کرده ویادی نکردی؟آصف گفت:برای اینکه چهل روز است که درخانه ی توبت میپرستند وتو از این عمل بی خبری! حضرت وقتی این موضوع راشنید،آن مجسّمه راشکست وآن دختر رامحبوس ساخت وبه محکمه ی خود بازگشت وهنگامی که مجلس قضاوت پایان یافت،حضرت برای رفع حاجتی رفت وبنابه عادت معمول خود،خاتم را ازدست خود خارج کرد وبه امّ ولد خود«امینه»نام داشت وآن خاتمی بود که ملک ونبوّت وتسخیر جن وانس وپرندگان ووحشیّات وشیاطین جن وابسته به وجود آن بود.خدای تعالی بخاطر رفع وکفاره ی خطای آن حضرت ،همانند ظاهر حضرت سلیمان (ع) را به شیطان جنّی به نام «صخر»داد که صاحب دریا بود واونزد امینه رفت وبه اوگفت:خاتم مرا بده!امینه هم خاتم را به گمان اینکه صخر جنّی همان سلیمان است(ع) است،به اوداد. صخر خاتم را درانگشت خود کرد وبر جای حضرت سلیمان (ع) نشست وهمه ی رعیّت مسخّر اوشدند وخدای تعالی حضرت سلیمان(ع) را درشکل ظاهری صخر جنّی درآوردوهنگامی که خود را به امینه رساند وخاتم خود را خواست،امینه برا وفریاد زد وگفت:خاتم را سلیمان (ع) گرفت!

    از آن پس سلیمان(ع) به هر کجا میرفت،او را میزدندومیراندند وبه او میگفتند:تو دیویی (شیطانی)نه سلیمان(ع) تا اینکه کار به جایی رسید که به درب خانه ها برای گدایی مراجعه میکرد وهرگاه که میگفت:من سلیمان هستم،اورا می راندند ودشنام میدادند وخسّ وخاشاک برسرش میریختند.وقتی که حضرت دانست که این امر امتحان وآزمایش ازطرف خداونداست ،روی به صحراها نهاد وچهل روز دربیابانها میگشت وگریه وزاری میکرد تا اینکه خداوند براورحمت کردوتوبه اش را قبول نمود.صخر جنّی در مدّت این چهل روز درملک ومال وسلطنت آن حضرت دخل وتصرف نمودوهمه چیز راتغییرداد.چون آصف آن حالت را دید با خود گفت مگر سلیمان(ع) دیوانه شده است یا مرتد که این اعمال را مرتکب میشود؟!

    وقتی که چهل روزی که معادل همان مدّت پرستش بت توسط دختر وکنیزان بود،سپری گشت،فرشته الهی نزل شد وصخرجنّی را از بارگاه سلیمان(ع)دورکرد.صخرجنّی پرید وبه هوارفت وخاتم را به دریا انداخت ویکی ازماهیان آن را فرو برد.طبق حکمت خداوند در همان روز آن ماهی به دست حضرت سلیمان(ع) افتاد وزمانی که شکم ماهی را شکافت،خاتم خود را درآن دید وباز قدرت خود را بد ست آورد...

                                                                                                        العبقری الحسان،ج2


کلمات کلیدی: مذهبی


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/11/22:: 12:57 صبح     |     () نظر